نفس در قفس

ارگان خبری لیگ حقوق بشر زندانیان ایران
اخبار

حاکمیت ایران صدای فروپاشی‌اش را نمی‌شنود / نامه هشت درویش زندانی پس از ۱۰۵ روز زندان انفرادی

18-دسامبر-2018

گروه خبری: اقلیت های دیني -

سایت نفس در قفس: هشت درویش گنابادی محبوس در زندان فشافویه که پس از تحمل ۱۰۵ روز زندان انفرادی از حق ملاقات و تلفن و هواخوری برخوردار شده‌اند با انتشار نامه‌ای گفته‌اند: «موقعیت امروزین حکومت به‌واسطه‌ی آگاهی و هشیاری افکار عمومی و درک خصومت دشمنانِ انسانیت بدل به سخره‌ای تاریخی شده است. حاکمیت ‌مانند کبک سر در برف فرو برده است و توهّم ثبات و برقراری، توان شنیدن هشدارهای زمانه و صدای فروپاشی‌اش را از وی دریغ می‌دارد.»

به گزارش مجذوبان نور، این هشت درویش که از روز هفتم شهریور پس از حمله‌ی خشونت‌آمیز گارد زندان فشافویه به درویشان زندانی در بی‌خبری به سلول‌های انفرادی منتقل شده بودند در این نامه گفته‌اند:‌ «از سیاست‌های رایج حکومت‌های خودکامه و مستبد برای سلطه‌ی خفقان بر زندگی مردم، بی‌خبر نگاه‌داشتن شهروندان از حال همدیگر است تا برای اعمال خشونت عریان خویش، با مانع آگاهی جامعه روبه‌رو نشوند و با انکار ستم و ستم‌دیده چماق‌های آغشته‌به‌خون‌شان را با پارچه‌های مخملین بپوشانند، تا ملت مطلع از حذف و سرکوب پاره‌ای از پیکره‌ی خویش نشود. و بر همین نمط همچون سرطان به جان ملت می‌افتند تا آن را دچار مرگی تدریجی و خاموش یا به عبارتی «مرگ شهری» کنند.»

متن کامل نامه هشت درویش زندانی را در زیر بخوانید:

شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم

آن زمان که پیوند محبت در جان‌ها ریشه دواند دیگر به هیچ تیغ خصمی گسستنی نیست، گو اینکه دشمنان مِهر و دوستی به زور سرکوب و میله‌های زندان عزم آن کنند تا میان‌مان جدایی اندازند.

از سیاست‌های رایج حکومت‌های خودکامه و مستبد برای سلطه‌ی خفقان بر زندگی مردم، بی‌خبر نگاه‌داشتن شهروندان از حال همدیگر است تا برای اعمال خشونت عریان خویش، با مانع آگاهی جامعه روبه‌رو نشوند و با انکار ستم و ستم‌دیده چماق‌های آغشته‌به‌خون‌شان را با پارچه‌های مخملین بپوشانند، تا ملت مطلع از حذف و سرکوب پاره‌ای از پیکره‌ی خویش نشود. و بر همین نمط همچون سرطان به جان ملت می‌افتند تا آن را دچار مرگی تدریجی و خاموش یا به عبارتی «مرگ شهری» کنند.

حکایت «بایکوت» داستان تازه‌ای نیست و دیگر کسی نیست که با آن آشنا نباشد و جای تیغ سانسور را بر حقایق آشکار ندیده باشد، تا جایی که موقعیت امروزین حکومت به واسطه‌ی آگاهی و هشیاری افکار عمومی و درک خصومت دشمنانِ انسانیت بدل به سخره‌ای تاریخی شده است. حاکمیت ‌مانند کبک سر در برف فرو برده است و توهّم ثبات و برقراری، توان شنیدن هشدارهای زمانه و صدای فروپاشی‌اش را از وی دریغ می‌دارد.

بیش از ۱۰۰ روز در سلول‌های انفرادی در بی‌خبری به‌سر می‌بردیم و جان خویش را با این باور مهیا می‌ساختیم که تا روزگار صلح و آزادیِ ایران فاصله‌ای نمانده و به‌زودی بنیاد ظلم و دروغ برکنده خواهد شد.

بی‌خبر بودیم از حال دوست و پیر و مرشد در حصرمان جناب دکتر نورعلی تابنده، که دوستی خویش را با لطف‌های بی‌کرانش و استادی‌اش را با آموزه‌های ارزنده‌اش بر ما در همه‌حال ثابت کرده است. دردا از روزگاری که منکران آفتاب، در همه ساحات زندگی مردمان بساط ظلمت می‌افکنند. و آه از حماقت خودکامگانی که بی‌خردی‌شان، وهم دست یازیدن به خورشید را تصویر می‌کند.

بی‌خبر بودیم از خانواده‌مان. خانواده‌ای که دامنه‌ی آن نه‌تنها پدر و مادر و همسر و فرزند و نه‌تنها درویشان که همه‌ی مردم این خاک را در بر می‌گیرد؛ مردمی که سال‌هاست سایه‌ی شوم جور و ظلم، جز فقر و فلاکت و ویرانیِ وطن برای ایشان ارمغانی نداشته است.

هرچند جان دوستان آشنا را چنان به هم بسته است که از حال هم بی‌خبر نمی‌شوند اما مهر و دوستی برخاسته از همین آشنایی که ریشه‌ای تاریخی به ژرفای هویت مشترک اجتماعی‌مان به‌نام ملت ایران دارد امان ما را از فرط نگرانی بریده بود و در این بی‌خبری حتی روزنامه‌های پاره‌پاره‌شده از سانسور را از ما دریغ می‌کردند که مبادا از حال «ایران» خبر شویم. امان از حال «ایران» که اکنون پس از ۱۰۰ روز بی‌خبری در سلول‌های انفرادی، بر پیکره‌ی نازنینش جای زخم‌های تازه می‌بینیم. امان از حال «ایران» که راه تنفس کارگران، معلمان، دانشجویان، درویشان و هر قشر و صنف و گروهی از مردمش، در هوای خفه‌ی استبداد و در فقدان اندک‌سهمی از عدالت و آزادی، به شماره افتاده است. امان از حال «ایران» که سرمایه‌ی آبادانی‌اش را به پای فسادها و بی‌کفایتی‌ها ریخته‌اند تا زندگی مردمانش در باتلاق فقر و فلاکت تلف شود. امان از حال «ایران» که زندان‌های پررونقش قتلگاه جوانان وطن شده است و هوای خیابان‌های شهرها و شهرستان‌هایش بوی خون می‌دهد.

با این همه اما، روح و پیکره‌ی هم‌بسته‌ و وابسته به یکدیگر ملت، به حکم آزادگی فرمان می‌دهد که در این آلودگی می‌بایست نفس بکشیم و در ظلمتِ به‌بردگی‌ کشیده‌شدن، می‌باید بسان انسان زندگی کنیم، هم بدان امید که در نتیجه‌

ی این مقاومت و مبارزه‌ی همگانی، پیروز شویم زیرا فروپاشی بنیان ظلم جبری محتوم است که به اختیار ذاتی بشر در حق تعیین سرنوشت خویش پیوند خورده است.

امید که جان‌های خویش را با پیوند محبت چنان استحکام بخشیم که از حال هم بی‌خبر نمانیم و در دفع خصم پیروز شویم و به‌رغم جور و جفای ظالمان و بدخواهان، نقطه‌ی پایان بر حکایت دراز زمستان غمبار ایران بگذاریم و کهنه‌کتاب روزگار هجر و جدایی را ببندیم.

امضاء
رضا انتصاری، کسری نوری، سینا انتصاری، محمد شریفی‌مقدم، مهدی اسکندری، حسام معینی، امیر نوری، مرتضی کنگرلو

زندانیان