روایت یک خبرگزاری از جدا شدن مادر از فرزند شیرخوارهاش پیش از اعدام
2-ژوئن-2017
گروه خبری: اعدام - زنان -
سایت نفس در قفس: زنی که در ۱۵ سالگی مجبور به ازدواج شده، در ۲۹ سالگی و در آستانهی اجرای حکم اعداماش در زندان مرکزی مشهد از فرزند چندماههاش جدا شده است.
حبرگزاری رکنا با انتشار داستانی از این جدایی، ضمن انتشار این خبر، به تاثیرات منفی اعدام والدین بر روی فرزندان آنان نیز اذعان دارد.
این زن که ۵ فرزند دیگر نیز دارد، به اتهام حمل مواد مخدر به اعدام محکوم شده است. او که به همراه کودک یکماه خود به زندان برده شد اکنون پیش از اجرای حکم قریب الوقوع اعدام خود با فرزندش خداحافظی می کند.
قسمتهایی از داستان منتشره در مورد این مادر و فرزند را که به وضوح حاکی از ضربهی روحی جبرانناپذیر به این طفل شیرخوار است ذیلا میخوانید:
«دختر کوچک به چشمان مادرش خیره شده بود و چشم از نگاه مادر بر نمی داشت. حس غریبی بود، باد سرد زمستانی صورت شهر را مثل گونه های دخترک سرخ کرده بود.
دختر کوچولو از یک ماهگی همراه مادرش پشت میله های زندان روزها و شب های دلتنگی را تجربه کرده است. اما آن روز قرار بود خاطره تلخ دیگری در دفتر زندگی این مادر و دختر ثبت شود.
کودک هراسان به اطراف می نگریست. با دیدن ماموران و چند نفر دیگر احساس غریبی می کرد، خودش را در آغوش مادر پناه داد و انگار دوست نداشت از او جدا شود.
سرش را روی قفسه سینه مادر گذاشت، چشم های معصوم خود را بست و به خواب ناز فرو رفت. سینه اش بدجور خز خز می کرد و تب چهره اش را برافروخته کرده بود.
خانواده زن جوان آمده بودند کودک را از مادر زندانی تحویل بگیرند و برای درمانش کاری کنند تا مبادا خدای نکرده برای او هم که یک یادگاری است اتفاقی بیفتد.
طفل معصوم نمی دانست تا دقایقی دیگر برای همیشه از مادر جدا خواهد شد و پا به خانه ای خواهد گذاشت که پنج خواهر و برادر قد و نیم قد منتظرش هستند و زندگی جدیدی را باید همراه آن ها در فراغ دردناک مادر سپری کند.
کودک پس از انجام کارهای قانونی با هماهنگی ماموران زندان و کلانتری ۲۹ مشهد، در حالی که خواب بود، به مادربزرگش تحویل داده شد.»
این زن ۲۷ ساله در گفت و گویی کوتاه به خبرگزاری رکنا گفته است: «پانزده ساله بودم که ازدواج کردم. مثل هر دختری هزاران امید و آرزو برای آینده ام داشتم. تصور می کردم که من با همه سن و سالانم فرق می کنم، با سلیقه ترین زن هستم و می توانم زندگی خوب و رویایی را برای آینده ام بسازم. اما در این میان هق هق گریه امانش نمی دهد و چند دقیقه طول می کشد تا دوباره لب بگشاید.»
او ادامه داد: «اما تمام آرزوهای قشنگم سوخت و خاکستر شد. شوهرم خلافکار بود و قاچاق فروشی می کرد. او از من خواست در کار قاچاق مواد مخدر کمکش کنم. می گفت چون یک زن هستم، کسی به من شک نمی کند. ششمین فرزندم را که به دنبا آوردم، یک ماه بعد از زایمان، همسرم از من خواست محموله شیشه را با نوزادم به مشهد ببرم. دست به کار شدم و با طفل بی گناهم راه افتادیم؛ اما فارغ ار آنچه در انتظارمان است، این بار به مقصد نرسیده و دستگیر شدیم.»
سرهنگ حجت نیک مرام، رئیس پلیس پیشین مشهد در این باره گفت: «با اقدامات قانونی انجام شده، کودک به مادربزرگش تحویل داده شد و مادر جوان به زندان بازگشت.»