نفس در قفس

ارگان خبری لیگ حقوق بشر زندانیان ایران
مقاله

اول ماه می، کُد‌واژه‌ای از غریو و غرور

24-آوریل-2016

گروه خبری:

یک می روز جهانی کارگر کدواژه‌ای است که در رمزگان هیچ قدرت ارتجاعی نمی‌توان علامت‌گذاری کرد.

یک می لحظه‌ای است که گسلی را در جغرافیای محنت و رنج بشری که قدرت‌ها بدون عرق و خون‌شان لحظه‌ای دوام نمی‌آورند ترسیم می‌کند. یک می در قاب جایی که حق‌کشی صورت می‌گیرد جای نمی‌گیرد، لحظه‌ای قیاس‌ناپذیر است که در آن همبستگی هر آن‌چه که نوید روزگار به‌تری را می‌دهد به انفجاری عظیم راه می‌برد. آیا به راستی این همان انفجاری نیست که قدرت ها را چنین در هراس غوطه ور میسازد؟

پاسخ به این سندرم رهایی را پلیس بازوی سرکوب قدرت‌های منهدم‌کننده با خون و سیلی در قرن نوزدهم داده است. روز یک می شادی و هلهله‌ای در میان خوناب و چرک پاسداران نظم و حق‌کشان و استثمارگران و به راستی همواره انفجاری بوده است.

همبستگی کارگران با زنان و مردان و کودکان و پیرزنان و معلولان و آوارگان و کولی‌ها و وحشت‌زدگان همانند کبوتری است که قفس را سوزانده است تا در میانه‌ی آتش‌ها بگوید که نمی‌شود او را افسار زد. کارگرانی که همیشه در جایی که ناحقی به حق تبدیل می‌شود، خشونتی به قانون مبدل می‌شود و یا خاری در کالبد اعضای بشری فرو می‌رود حضور می‌یابند. یک می را نمی‌شود در هیچ جای دیگر جز این لحظات شادی‌آفرین انفجار و خون رمزگذاری کرد.

کارگران در جایی که کرختی و کسالت ناامیدانه حاکم است، با اراده‌ای منظم در کارخانه‌ها و محل کار خویش حضور می‌یابند. کارگران همه چیز هستند و هیچ چیز ندارند. این است که کارگران را باید غریبانه‌تر از همه نگاه کرد و این است که کارگران را نمی‌شود در هیچ دسته‌بندی صنفی و فرقه‌ای جای داد.

بگذار ارتجاعیون با صنف‌گرایی و قشرگذاری در خانه‌ی کارگر مثل هر قدرت فاشیستی دیگر به حیله و نیرنگ کارگران را در سوراخ سنبه‌های شیطانی خود جای بدهند. کارگران هم خود و هم پرندگان را دیرزمانی است که آزاد کرده‌اند.

دهل و سر و صدایی که خانه‌ی کارگرکُش تدارک دیده است در میانه‌ی یک می کارگران شنیده نخواهد شد و در ابدیت شور و صداقت و زندگی کارگران برای همیشه محو خواهد شد.

کارگران که همه چیز را می‌سازند و جریان خون و نفس را در کالبد زندگی دمیده‌اند، هیچ چیز ندارند و هیچ وسیله‌ای برای حفاظت از خود نمی‌یابند. حق تشکل و سندیکا را از آن‌ها سلب کرده‌اند، رهبران و نمایندگان خویش را در زندان‌ها زیر ضرب و شکنجه می‌بینند، خود را در غیاب امکانات امنیتی از داربستی افتاده و سر و گردن شکسته می‌بینند.

برای کارگرانی که چنین به بینوایی افتاده‌اند، یک می عصب خروشنده‌ای رخ نشان می‌دهد، کارگران به کندن تونل‌های گذر از این همه خون و سرکوب ادامه می‌دهند، صدای کارگران در گوش حاکمان صدای مهیب کر کننده‌ای است، راز وحشتی که ارتجاعیون با اتحادهای نامیمون‌شان همواره از آن در هراس و وضعیت اضطراری به سر می‌برند.

کارگران در سرزمینی که بر روی منابع طبیعی خوابیده است، اما امروز این‌گونه حیف و میل می‌شود هم‌راه با خانواده‌های خویش در کوخ‌هایی زندگی می‌کنند که از آن بینوایی، فقر و فلاکت می‌بارد. به راستی این صحنه طبیعی به نظر می‌رسد! آخر معمایی در کار نخواهد بود وقتی بدانیم حاکمانی که داعیه‌ی بوسیدن دست کارگران را دارند، جز از این طریق به مال و ثروت خود نمی‌توانند بیفزایند.

کارگران که همبستگی جهانی‌شان روزگاری از تهران تا شهرک کوچکی در آن سوی قاره را در می‌نوردید، توسط خانه‌ی کارگر که اجیرشده و نوکران آقازادگان و سیدها و آیت‌الله‌ها هستند، هم‌چون رمه‌ای به میانه میدان فرستاده می‌شوند تا هم‌سو با سیاست‌های خون‌بار ارتجاعیون علیه کارگران و برادران و هم‌سلکان افغان خود شعار سر دهند.

کارگران را نمی‌شود در قاب ویران‌گرانه‌ی خود جمع کرد، کارگران در طول بیش‌تر از صد سال نشان داده‌اند که تا بندی از بندهای ارتجاع و قدرت گسسته می‌شود، آن‌ها قدرت عظیم خود را به نمایش می‌گذارند.

یک می اسم رمز شبی است که تبدیل به صدای غریو و غرور و جشن کارگران می‌شود، نوایی که در هیچ ارکستر ارتجاعی شنیده نمی‌شود.

 

* این مقاله توسط یکی از دانش‌جویان دانش‌گاه تهران برای «نفس در قفس» ارسال شده و مشخصات نویسنده در تحریریه‌ی سایت «نفس در قفس» محفوظ است.

برچسب ها:

زندانیان