بهنام ابراهیمزاده دقایقی پیش خود را به زندان اوین معرفی کرد
9-ژوئن-2013
گروه خبری: کارگران و اصناف -
سایت نفس در قفس: با وجود ابتلای پسر بهنام ابراهیمزاده به سرطان خون و نظر پزشکی قانونی و بیمارستان “محک” بهنام ابراهیمزاده دقایقی پیش خود را به زندان اوین معرفی نمود.
به گزارش نفس در قفس، بهنام ابراهیمزاده فعال کارگری و فعال حقوق کودک دربند، که پس از ابتلای فرزندش به بیماری سرطان خون در مرخصی بسر میبرد، در پی مخالفت دادستان تهران “محمود دولت آبادی” با تمدید مرخصیاش، دقایقی پیش به زندان اوین مراجعت نمود.
عدم موافقت دادستان با مرخصی این زندانی سیاسی در حالی صورت میگیرد که پزشکی قانونی پیشتر طی نامه ای رسمی به مراجع قضایی اعلام کرده بود: “نیما” فرزند این زندانی سیاسی به سرطان خون مبتلا میباشد و تحت شیمی درمانی و “آی تی” قرار دارد و در این شرایط حضور پدر برای بهبود فرزندش کاملا ضروری میباشد.
بیمارستان “محک” نیز که “نیما” در آن یک دور شیمی درمانی را پشت سر گذاشته است، طی نامه به مراجع قضایی بر بیماری سرطان خون “نیما” و ضرورت حضور پدر برای تسریع در روند بهبودی وی تاکید کرده بود.
بهنام (اسعد) ابراهیمزاده فعال کارگری و عضو “کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای کارگری” و فعال حقوق کودک و عضو “جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان” بوده است. وی در تاریخ ۲۲ خرداد ۸۹ توسط ماموران امنیتی دستگیر شد و در دادگاه انقلاب ابتدا به ۲۰ سال زندان محکوم و حکم وی در دادگاه تجدید نظر به ۵ سال حبس تعزیری تقلیل یافت.
بهنام ابراهیمزاده در آخرین دقایق پیش از معرفی خود به زندان اوین طی نامهای نوشت:
عزیزان در لحظات و دقایق بازگشتم به زندان بغض گلویم را گرفته و احساس غیر قابل وصفی دارم. بجا گذاشتن نیما و همسرم در لحظاتی که بیشترین نیاز به اینکه درکنارشان باشم را با تمام وجودم احساس میکنم بطرزغیر قابل تصوری سخت وسهمگین است . صدای ضربان قلبت را میشنوئی اما نفس کشیدن بسیار دشواراست.. کلامی برای گفتن نمیابی. تلاشی دشوار برای لبخندی به هر بهانه ایی بخصوص وقتی نیمای عزیزم هم تلاش میکند ازناراحتی و نگرانی من بکاهد کاری دشواراست درحالیکه لحظات باهم بودن بس کوتاه است وباید تنهایش بگذارم.صحبت کردن برایم در این لحظات بسیار سخت است.اجازه میخواهم در دقایق اخر مرخصیم با شما انسانهای آزادیخواه و شریف سخن بگویم و این لحظات سخت رابا شما همسرنوشتهایم شریک شوم.تصاویرانبوهی در مقابل چشمم است نمیتوانم از نیمای عزیزم چشم بردارم. عمق نیازش در این لحظات به بودن من در کنارش را میشود از هرحرکت وهرکلمه اش خواند، درداور است برای هر پدری.همسرم تاب نگاه کردن درچشمان نیما ومشاهده این لحظات را ندارد. چه روز سخت چه لحظات سنگینی است چه دشواروتلخ روبه پایان است. این خانه از پایه ویران است باید از نو ساخت. سوالی که بلافاصله به ذهن میرسد این است، چه جرم سنگینی یک فعال کارگری وحقوق کودک مرتکب شده است که سزایش سپری کردن عمر و زندگیش پشت میله های زندان است؟دقایق بسرعت میگذرند و من نمیتوانم منسجم صحبتم را با شما در میان بگذارم. فریاد میزنم من جرمی مرتکب نشده ام که این چنین باید خودم و خانواده ام تحت بدترین شرایط جسمی روحی و راونی قرار بگیریم.