نفس در قفس

ارگان خبری لیگ حقوق بشر زندانیان ایران
اخبار

افزایش فشارها بر زنان سیاسی زندان اوین؛ تبعید نرگس محمدی همراه با ضرب و شتم به زندان زنجان

26-دسامبر-2019

گروه خبری: زنان - زندانیان -

نفس در قفس: در پی برگزاری مراسم بزرگداشت شهدای قیام آبان ۹۸ توسط زنان سیاسی زندان اوین در شب یلدا و هم چنین اعلام تحصن ۵ روزه هشت تن از زندانین از جمله نرکس محمدی و آتنا دائمی، فشارهای ارگانهای امنیتی به زنان سیاسی افزایش پیدا کرده است.برای نمونه علاوه بر قطع تلفن‌‌های بند زنان، به دستور مقامات امنیتی نرگس محمدی روز ۳دی ماه به زندان زنجان تبعید شد.

به گزارش «نفس در قفس»، ارگان خبری لیگ حقوق بشر زندانیان ایران، طبق نامه ای که خانم نرگس محمدی از زندان زنجان منتشر کرده تبعید وی همراه با ضرب و شتم و خشونت جسمی و توهینهای ضیائی، رئیس زندان اوین بوده است.

همچنین بنا به اطلاع «نفس در قفس» تلفنهای بند زنان سیاسی به مدت سه روز است که قطع شده و خانواده های این زندانیان در بیخبری مطلق و نگرانی به سر می برند.

خانم محمدی در نامه خود که شرح ماجرای تبعید غیرقانونی خود و ضرب و شتم شدنش توسط ضیایی را نوشته اشاره کرده است که «جمهوری اسلامی ایران هرآنچه من داشته‌ام از من ربوده و غارت کرده است. اما قلبم در سینه به یغمای مردان قدرت‌پرست ظالم درنخواهد آمد و با فریاد مادران جگرسوخته و مردان آزادی‌خواه و جوانان پرشور سرزمینم خواهد تپید و فریادم را قدرت خواهد بخشید»

 

متن کامل نامه نرگس محمدی به شرح زیر می باشد:

پس ازچهار ماه و نیم محرومیت از تلفن فرزندانم با اقدام دیگری از سوی نهادهای امنیتی قضائی مواجه شدم که هنوز ازمیزان خشونت وی شوکه هستم پس از اعلام تحصن با حضور گسترده نیروهای امنیتی وزارت اطلاعات در پشت در بند زنان  و حضور  معاونین  وسلطانی و سپس حضور ریاست زندان آقای ضیائی مواجه شدیم. ریاست زندان در ابتدای تحصن اعلام کرد که با جمع متحصنین برخورد خوهد کرد و اولین قدم قطعی تلفن متحصنین خواهد بود… ۲ روز بعد تحصن دستور کمیته انضباطی زندان مبنی بر محرومیت از ۳ فرصت ملاقات به ما ابلاغ شد. در تاریخ ۳/۱۰/۹۸ ریاست بند زنان سرکار خانم عبدالحمیدی نامه ای را به من نشان دادندکه جهت ملاقات وکیل به دفتر اجرای احکام بروم..دوستان متحصنم معتقد بودند که این یک فریب است و با این دروغ میخواهند  من را از بند بیرون ببرند…من از رئیس بند پرسیدم که ملاقات با وکیل واقعی است که ایشان گفتند که بله وکیل شما در اجرای احکام منتظر شماست. به دفتراجرای احکام رفتیم اما نه دفتر اجرای احکام در کار بود نه خبر ی از وکیل بود و من را به ساختمان ریاست زندان بردند و وارد اتاق آقای ضیایی شدیم. ماموری هم از وزارت اطلاعات هم داخل  بود و آقای ضیایی بلافاصله با صدای بلند و بسیار توهین آمیز شروع به صحبت  کردند که گفته بودم یا تحصن را جمع کنی یا برخورد خواهم کرد. تو از خارج پول میگیری و این کارها را می کنی من بر خورد می کنم. توضیح های من کارساز نشد آقای  ضیایی شروع به تو هین کردند و گفتم :” تو آخر رذالت هستی” وقتی متوجه شدم که ملاقات با وکیل اساسا دروغ است و مرا برای خروج از بند فریب داده اندو آقای ضیایی از هیچ توهین و تهدیدی دریغ نمی کند از جایم بلند شدم و بی هیچ پاسخی به ایشان اتاق را ترک کردم… صدای دویدن آقای ضیایی را از پشت سرم شنیدم.در نزدیکی در خروجی ساختمان ریاست با صحنه وحشتناکی مواجه شدم. آقای ضیائی و چند مرد دیگری که آماده بودند مانع خروج من از در شدند وآقای ضیایی با تمام قدرتش بازوهایم را گرفت  و آنچنان به کنج راهرو کشاند که شوکه شده بودم هرچه به سمت در می رفتم  با هجوم آقای ضیایی و مردهای اطرافش به اینطرف و آنطرف پرتاب می شدم خودم را به در خروجی رساندم و دوباره به من حمله ور شدند. در حالی که بازوهایم را گرفته بود و به عقب می کشید  دستم را به در کوبیدم که شیشه های در خرد شد و دستانم را برید و خون از دستانم جاری شد. آقای ضیایی دستم را گرفته بود و به سمت بالای پله ها می کشید تا به اتاق خودش ببرد و من مقاومت می کردم که دیگر به اتاق در طبقه  دوم نروم و از ساختمان خارج شده و به بند برگردم. آنچنان دستان من را به سمت بالا می کشید که کتفم صدای بلندی داد و من خواهش می کردم که دستانم دارند می شکنند و از جا کنده می شوند و دستانم خونریزی می کرد ول کنند .مرا از ساختمان بیرون بردند و ناگهان متوجه شدم که در عقب آمبولانس را بازگذاشته اند و قصد دارند من را داخل آمبولانس هل بدهند؛ مقاومت کردم و ناگهان آقای ضیایی و بیش از ۲۰ زن و مرد دورم حلقه زدن و با خل دادن و گرفتن بازوها و دستهایم  من را به داخل  آمبولانس هل دادند. پاهایم را به آمبولانس تکیه دادم و بالا نرفتم آنچنان فشاری وارد کردند که نگران بودم پاهایم بشکنند.  به زحمت از بغل آمبولانس جلو دویدم و همه مردها و زنها محاصره ام کردند به مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری  که رسیدم من را از ادامه مسیر به سوی بند زنان منحرف کردند. من ایستادم و حرکت نکردم آقای ضیایی دوباره فریاد زد که نمی گذارم به بند زنان برگردی و تو دیگر پایت به بند زنان نمی رسد ناگهان پژویی جلوی پایمان ایستاد ناباورانه آقای ضیایی دو طرف بدن دستانش  را قلاب کرد و من را از جا کند و با سر داخل ماشین فرو برد. مقاومت کردم اما از پشت چنان فشار داد که داخل ماشین افتادم سر و پاهایم درد گرفته بود و بیشتر از این نمی توانستم مقاومت کن. مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری متوقف شدیم. خانم عبدالحمیدی و خانم اسماعیلی از هم می پرسیدند واقعا چه خبر است  . در یک نگاه متوجه شدم حدود ۳۰ نفر از نیروهای وزارت اطاعات  آقای نعمتی ( رابط وزارت اطلاعات) و حدود ۲۰ نفر از نیروهای زندان آقای ضیایی و معاونان و افسرجانشین ها و بی سیم به دستهایی در اطراف من جمه شده اند و اقعا نمی دانستم چه اتفاقی افتاده . پرسنل بهدری به بیرون آمدند آقای ضیایی سرشان فریاد می زد که بروید داخل و در بهداری را با داد و فریاد بست.

من میان حداقل ۶۰-۵۰ نفر نیروی امنیتی – قضائی محاصره شده بودم ماشین هایی وارد محوطه شدند ۸نفر حداقل داخل ماشین ها بودند و آقای ضیائی که از هیچ توهین و حرمت شکنی چه به لحاظ کلامی و چه به لحاظ حمله فیزیکی  و ضرب و شتم کوتاهی نکرده بود گفت که دستور انتقال تو به من ابلاغ شده بود و من می خواستم در دفترم آن را به تو ابلاغ کنم. با دیدین ماشین ها و نیروها متوجه شدم که قضد تبعید مرا دارند. شروع کردم به خواندن سرود
“زده شعله در چمن در شب وطن

خون ارغوانها/تو ای بانگ شور افکن

تا سحر بزن/شعله در کرانها”

که ناگهان مردان ریش دار وزارت اطلاعات از پشت به من حمله کردند و من را با مشت داخل  ماشین انداختند و من دوباره از زندان زنجان سر در آوردم.

در داخل ماشین در حالی که تمام مدت (حداقل دو ساعت) دستانم خونریزی داشت و به دلیل استفاده از وارنالین به دلیل آمبولی ریه، خونریزی برای من خطرناک بود و بی وقفه ادامه داشت.دست بند را مردان اطلاعات وحشیانه روی دستم و روی مچم کوبید که شدت  خونریزی را زیاد کرد وخون قطره قطره روی لباسهای من می ریخت و من در بهت و حیرت بودم که آیا پیام تحصن ما چند زن از زندان اوین در همراهی با مردم تحت ظلم و ستم ایران باید چنین  تاوانی داشته باشید و رئیس زندان تهدید می کرد که تو فکر میکنی هر چقدر بخواهی را می توانی بگویی حالا نشان ات میدهم. و من متوجه شدم برای بریدن صدای من نظام جمهوری اسلای ایران از هیچ اقدام خشونت آمیز، از زندان و حبسهای طولانی تا ندیدن فرزندانم و حتی قطع تماس تلفنی و نشنیدن صدایشان و ضرب و شتم و تبعید و توهین و هتک حرمت دریغ نمی کند.سوم دی‌ماه [۱۳۹۸] برای من روز نکبتی خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود. آنچه در این بند عمومی در میان زنان متهم و مجرم عادی [غیرسیاسی] و با تن پر از کبودی و زخم و درد من را سرپانگه داشته عشقم به ملت سربلند و رنج کشیده سرزمینم و آرمان عدالت و آزادی است .به خون پاک به‌ناحق‌‌‌ کشته و مجروح شده مظلومان سوگند یاد می‌کنم تا لحظه‌ دم فرو بستن ابدی از گفتن حق و از فریاد بر سر ظلم و حمایت از عدالت‌جویان و آزادی‌خواهان و تحقق صلح پایدار دست برنخواهم داشت. جمهوری اسلامی ایران هرآنچه من داشته‌ام از من ربوده و غارت کرده است . اما قلبم در سینه ام  به یغمای مردان قدرت‌پرست ظالم درنخواهد آمد و با فریاد مادران جگرسوخته و مردان آزادی‌خواه و جوانان پرشور سرزمینم خواهد تپید و فریادم را قدرت خواهد بخشید.

زندانیان