فردین مرادپور در نهمین روز اعتصاب غذا: قوهی قضائیه به دلایلی نامشخص از دادن حق من خودداری میکند
10-ژوئن-2013
گروه خبری: اقلیت های قومی -
سایت نفس در قفس: فردین مرادپور که از تاریخ ۱۱ خرداد ۹۲ در اعتراض به عملکرد دادگستری تبریز در ارتباط با عدم احتساب مدت حبس خود به اعتصاب غذا دست زده بود وارد نهمین روز اعتصاب غذای خود گردید.
به گزارش آذوح فردین مرادپور که از نارسایی قلبی و زخم معده رنج می برد هم اکنون در بند قرنطینه ی زندان تبریز در بدترین شرایط نگهداری می شود.
همچنین فردین مرادپور به علت اعتصاب غذای خود از تاریخ ۱۳ خرداد ۹۲ از حق تماس تلفنی محروم شده است و هیچ خبری از وضعیت جسمانی وی در دسترس نیست.
فردین مرادپور طی نامهای از عدم توجه به مطالبات قانونی خود توسط قوهی قضائیه نوشته است، که متن کامل آن در ذیل میآید:
“در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۸۸، پس از ۹۴ روز بازداشت موقت و متهم شدن به اتهامات واهی به قید وثیقه ی ۵۰ میلیون تومانی بصورت موقت آزاد شدم. از آن روز به بعد مشکلات زیادی در انتظار من بود. تنها برادرم مرتضی هنوز زندانی بود. پدر و مادرم هنوز از رنج فشار روحی سلولهای انفرادی و شکنجه های ماموران اطلاعات رهایی نیافته بودند و من همراه با درد زخم گلوله بایستی به زندگی ادامه می دادم. با وجود تمام این مشکلات و به لطف وضعیت حرکت ملی آذربایجان در مقابل فشارهای روحی روانی این سختیها مقاومت کرده و به انجام وظیفه ای که بر دوشم قرار داشت اقدام نمودم. در این میان جا دارد از تمامی فعالین حرکت ملی و همفکرانی که با سر زدن به من و خانواده ام سبب دلگرمی و پایداری ما در مقابل فشارهای روحی شدند، تشکر و قدردانی کنم.
این جریان زندگی به مذاق برخی ها خوش نمی آمد. از این رو به عنوان مثال با شماره تلفن ها ناشناس تماس گرفته و با لحن بی ادبانه عنوان می کردند که کمی قبل کجا بودم و چه کار می کردم و چه حرفی گفته ام. این افراد با تهدیدهای مختلف شان کنترل شدن همیشگی مرا یادآور می شدند. هر وقت که در دادگاه از شلیک گلوله حرفی به میان می آوردم و یا شکایتی می کردم، برگه شکایت نامه از پرونده ناپدید می شد. و بعد توسط مامورین امنیتی دستگیر شده و به اداره اطلاعات منتقل می شدم. ماموران امنیتی مرا به پرونده سازی در موضوعات غیرقابل تصور تهدید می کردند.
این روال به مدت چندین ماه ادامه یافت. به دلیل اینکه متوجه شدند این تهدیدها سازگار نیست به این وضعیت پایان دادند و با روش های دیگری وارد عمل شدند. به همین اساس در تاریخ ۱۹ آبان و در روز دادگاه ، برای تغییر نگرش عمومی و اثبات اخبار کذبی که منتشر کرده بودند، چند متهم را که در رابطه با خرید و فروش اسلحه دستگیر شده بودند و ربطی به پرونده ی ما نداشت را همراه با ما محاکمه کردند. آن روز ۱۳ نفر محاکمه شدند و حکم ۱۳ نفر در یک دادنامه ابلاغ شد.
پس از اعتراض ما به حکم صادره با اینکه پرونده مان بیش از دو هزار صفحه بود، در عرض یک روز دادنامه قطعی از سوی دادگاه تجدیدنظر تایید شد. اما مسئله قابل توجه این بود که در حکم تایید شده به ۱۴ نفر ابلاغ گردیده بود. بدین ترتیب یک نفر که همراه با ما محاکمه نشده – و به اتهام خرید و فروش کلاشینکف دستگیر شده بود – به پرونده ی ما اضافه کرده بودند.
چند ماه بی سر و صدا و بدون تهدید گذشت و در این مدت من با یکی از دوستان خود کسب و کاری را شروع کردم. در یکی از روزهای اسفندماه ۱۳۸۸ من و دو دوستم مثل همیشه از محل کار به طرف خانه بازمی گشتیم. در مسیر بازگشت با موبایل دوستم – که صاحب ماشین بود – تماس گرفته شد و وی بعد از اینکه با تلفن صحبت کرد به ما گفت در مسیر یکی از دوستهای قدیمی اش را خواهد دید و پس از آن ما را به خانه خواهد رساند. کمی بعد به جایی که با دوستش قرار داشت رسیدیم. از ماشین پیاده شد و با دو دوست قدیمی خود دیدار کرد. بعد همراه با ایشان سوار ماشین شده و به ما گفت: اگر عجله ندارید اینها را به جایی ببرم و بعد شما را برسانم. ما هم بخاطر اینکه عجله ای نداشتیم قبول کردیم. من صندلی جلوی ماشین نشسته بودم . بعد از اینکه ماشین حرکت کرد، آهسته از دوستم پرسیدم که اینها کیستند. او هم به من گفت که قبلا با یکی از دوستان اینها مشکلی داشته و حالا با اصرار این دو نفر برای آشتی با آن شخص به جایی می رود. وقتی حرف دوستم را شنیدم مشکوک شدم به همین خاطر آرام به دوستم – راننده – گفتم که بنزین ماشین را بهانه کند و برگردد و اینها را همان جایی که سوار کرده پیاده کند. با وجود اصرار این افراد [ راننده ] آنها را همان جایی که سوار کرده بود پیاده کرده و بعد از آن ما را به خانه رساند.
عصر روز بعد مامورین نیروی انتظامی ما را به اتهام آدم ربایی دستگیر و به کلانتری منتقل نمودند. در کلانتری متوجه شدیم که آن دو نفر از ما شکایت کرده اند. پس از بازجویی ماموران به دادیاری منتقل شدیم. پس از اینکه سه روز به کلانتری و دادیاری رفتیم ما را با ضمانت شناسنامه آزاد کردند.
تقریبا ۴ ماه بعد از این وقایع، در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۸۹ کلانتری ما را احضار و بصورت غیرقانونی بازداشت کرد. و بدون ابلاغ ما را به دادگاه برده و دادگاه بصورت غیرقانونی ما را در پایان وقت اداری با وثیقه سنگین به زندان فرستاد. اما باز بصورت غیرقانونی از هیچ کدام از ما وثیقه قبول نکردند. عمدا قصد آزاد کردنمان را نداشتند. ما از زندان به دادگاه بدرقه شدیم. وقتی در دادگاه از مدارکی که بر علیه شاکی ما وجود داشت حرف زدیم، متوجه شدیم که مدارک پرونده ی مرتبط با گفته یمان ناپدید شده است. اما با این همه گفته های وکیلمان – آقای جاوید هوتن کیان – و ما برای دادگاه کافی بود. دادگاه صدور رای را به فردا موکول کرد و ما دوباره با زندان برگشتیم. یک روز بعد برای اطلاع از حکم با وکیل تماس گرفتم. او گفت که دادگاه ما را تبرئه کرده، اما تایپ حکم و نوشتن برگه آزادی یک روز زمان خواهد برد. یک روز هم گذشت. عصر شد، اما خبری از آزادی ما نشد. برای اینکه از موضوع با خبر شوم به آقای هوتن کیان زنگ زدم. وکیل به من گفت که دادستان خارج از وظیفه اش و بطور غیر قانونی به تبرئه ما اعتراض کرده و خواستار جزا شده است. به همین خاطر چند روز بعد دادگاه حکم را تغییر داده و به عنوان جزا حکم شلاق و تبعید صادر نمود . پس از اعتراض ما به حکم صادره پرونده به دیوان عالی کشور ارجاع داده شد.
… چند ماه بعد پرونده در دیوان نقض شد و به تبریز بازگشت. در این میان دادگاه به این نتیجه رسیده بود که ما را با قرار وثیقه آزاد کند. اما بخاطر محکومیت شش سال زندان با آزادی من با قرار وثیقه مخالفت شد.
ماهها پس از این حادثه، متوجه شدم آنروزهایی که در زندان سپری کرده ام، از محکومیت قبلی من محاسبه نمی شد و ده و نیم ماه بعد یعنی از تاریخ ۱۳۹۰/۰۲/۰۶ پرونده [۶ سال زندان] به اجرا گذاشته شده است.
پس از آن برای دومین بار محاکمه شدیم. ما باز به حکم اعتراض کردیم و پرونده را به دیوان ارجاع دادیم. بعد از چند ماه حکم دوباره در دیوان نقض شد و به تبریز بازگشت. چند ماه بعد برای سومین بار محاکمه شده و باز در نتیجه نفوذهایی که به پرونده شد ما دوباره به شلاق و تبعید محکوم شدیم. ما باز به حکم اعتراض کرده و پرونده را به دیوان کشاندیم، اما این بار بخاطر سفارشهایی که به دیوان شده بود به شلاق و تبعید محکوم شدیم.
نمی دانم این اتفافها چرا و با نفوذ چه کسانی به سرم آمد، اما به غیر از محکومیتم به شلاق و تبعید، سبب شد ده ماه و ۱۵ روز بی گناه بدون ارتکاب جرمی زندانی شوم. بر اساس رویه قانونی بایستی ده ماه و ۱۵ روز از محکومیت ۶ ساله من کاسته شود، اما بعد از چند ماه تلاش هنوز قوه ی قضائیه به دلایلی نامشخص از دادن حق من خودداری می نماید.