آری آری جان خود درتیر کرد آرش
10-می-2013
گروه خبری:
سایت نفس در قفس: بعد از دومین دستگیری ام بود. خیلی کتک خورده بودم و ده روزی را در انفرادی و سکوت گذرانده بودم. چشم راستم آسیب دیده بود و تمام بدنم درد می کرد و هنوز کبودی ها روی تنم بود. بازجوها یکبار آمده بودند برای بازجویی در همان اتاق بازجویی های مشهور بند ۲۰۹ اوین که من گفتم چون آسیب دیده ام و در زمان دستگیری شکنجه شده ام. اول باید مرا به پزشکی قانونی بفرستید و از ضاربین شکایت دارم ,تا به شکایت رسیدگی نشود هیچ سئوالی را جواب نمی دهم. بعد از چند روز مرا به راهروی شماره ۱۰ بند ۲۰۹ فرستادند که یکی از بند های ظاهرا عمومی داخلی ۲۰۹ است که یک راهرو باریک دارد و هفت اتاق ۲/۵ در ۲ که دیوار بین برخی از آنها را برداشته بودند و ۴ در ۲/۵ متر شده بودند. از در راهرو که وارد شدم زندانیانی که انجا بودند همه برای احوالپرسی و کمک آمدند. آقا جمال مسئول و وکیل بند بود. از بین همه دوستانی که آنجا به استقبالم آمدند جوانی سپید رو و سبز چشم با لبخندی ژرف مرا در آغوش گرفت و بوسید و خندید و با نیم قهقهه ای شاد گفت “خوب آقای اسانلو را بلاخره دیدیم، چشم ما روشن شد” مرا به یکی از اتاقهای ۲ متری در باز برد و گفت از امروز با هم هستیم.
پتوهایم را کنار پتوهای او گذاشتم و سپس شروع کردیم به قدم زدن و گفتگو کردن. از خودش گفت از کودکی در کوهستانها و روستای خودش که در آنجا بزرگ شده بود او تمام عطر و بوی کوه و گلهای کوهی را با خودش داشت. زلالی آبهای چشمه های کردستان را داشت خاطرات شیرینی از کودکان و نوجوانانی داشت که به آنها درس میداد بچه ها او را دوست داشتند، از تمام مشکلات خودشان برای او میگفتند او با آنها هم بازی بود و همراه. بهترین نتایج درسی را شاگردان او میگرفتند و با زندگی او عجین بودند و رابطه متقابلی با دانش آموزانش داشت. همه کُرد بودند و همدل و همزبان و خانه یکی بودند.
به امور جمعی و کار گروهی دلبستگی داشت با بقیه آموزگاران نشست و برخاست میکرد و به دلیل شخصیت جذابش او را به عنوان عضو شورای صنفی آموزگاران مریوان انتخاب کردند و در این رابطه در جلسات مشترک آموزگاران بهترین نگاره را برای حل مشکلات ارائه میداد و در تنظیم درخاست ها و مطالبات آموزگاران نقش داشت و حتا در جلسات مرکزی شورای صنفی که در سنندج نیز برگذار میشد گاهی حضور میافت.
شخصیت محبوب و دوست داشتنی داشت و روح لطیفش با خشونت کنار نمی آمد. در بحثهای سیاسی و پرونده اش سخت بر رعایت قانون اساسی و قانونهای حقوق بشری و اعلامیه حقوق بشر و دفاعیات حقوقی تکیه داشت. می گفت که او را در بازداشتگاه اطلاعات سنندج خیلی شکنجه کرده بودند بیش از (دو ماه) بعد در بازداشتگاه پلیس اتباع خارجی در تهران که شکنجه ها آنقدر شدید بوده که استخوان لگن خاصره اش ترک برداشته بود. دو ماه هم در آنجا در یک بازداشتگاه تاریک زیرزمینی شکنجه شده بود تا زیر فشار و درد به همکاری با پژاک و شرکت در بمب گذاری اعتراف بکند که نکرده بود؛ جرمش دیدار برادر زخمی تیر خورده، در کوههای کردستان بود. بازجوها میگفتند چون برادرت با پژاک همکاری می کرد و دیدار برادرت یعنی ارتباط سازمانی!! که او هرگز قبول نکرد.
در بند ۲۰۹ هم که با بازجویی میرفت و میامد از رفتار خشن و بازجویی و کتک زدن و تهدید کردن آنها می گفت. آنها بارها به او گفته بودند که جانت در دست ماست و اعدامت میکنیم و فرزاد کمانگر خندیده بود و میگفت جرمی نکرده ام. او سعی میکرد شبهایی که سرحال بود یا به بازجویی نرفته بود رقص کُردی یاد من میداد و چقدر نرم و قشنگ دستهایمان در هم میرفت و با چه هماهنگی و چه نرمشی گامهای هر دو پایمان را تنظیم میکرد: یک، دو، سه، عقب. همان پای چپ بالا از زانو خم میشود و نرم به سمت چپ میگذاریم و حالا پای راست و از کنار یک و دو و بعد یک گام به راست و پای راست به بالا می آید و از زانو خم و سپس به جلو کشیده میشود و با آهنگی که زیر لب زمزمه میکرد گامهای شادمان رقص گروهی کردی را شیرین می کرد بعد از بیست و یک شبانه روز از هم جدا شدیم.
……
در زندان رجائی شهر که بودم خبر پرواز او را همراه فرهاد وکیلی و علی حیدریان و شیرین عَلم هولی و مهدی اسلامی شنیدم. تا به حال من مرگ هیچ رفیقی را باور نکرده ام.
به پاس یاد سالگشت پرواز بلند فرزاد کمانگر
منصور اسانلو
۱۹ اردی بهشت ۹۲